آرادآراد، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

و آراد آمد .....

تا تی تا تی

امید که این اولین قدمای لرزونی که برداشتی ، اونقدر محکم بشن که توی راه زندگیت هیچ چیزی نتونه تو رو بلرزونه. انشاالله ١٥ ، ٢٠ سال آینده توی مسابقات المپیک بدوی آراد جان.   ...
31 خرداد 1391

خبر فوری

به اطلاع میرساند که طی دوساعت گذشته آراد خان در حالی که فقط پنج ماه و دوازده روز بیشتر سن نداشتن توانستن برای اولین بار و توسط متخصصین داخلی ( خود آراد) دست به کار فوق العاده ای زده و جلوس اجلاس نمایند( برای اولین بار تونست بشینه) به سلامتی آراد بزن دست خوشگله رو .............. اولین نشست رسمی آراد پنج ثانیه پس از اولین جلوس و در حال سقوط خوشحالی پس از سقوط ...
12 مهر 1390

عشق آب

قربون گل پسر خودم برم که اینقدر از آب بازی خوشش میاد و از حموم رفتن نمیترسه که هیچ خیلی هم خوشش میاد. ...
12 مهر 1390

پنج ماهگی

  طی احکامی جداگانه آراد به عنوان رییس فدراسیونهای فوتبال والیبال بیس بال و ..... منصوب شدند خنده آراد لحظاتی پس از دریافت حکم ریاست فدراسیون یک ژست ریاستی یک استراحت جانانه پس از یک روز کاری سخت به عنوان رییس فدراسیون مستیم درد منو دیگه دوا نمیکنه ....... هیچ صندلی ریاستی مثل کالسکه خودم راحت نیست آقا ریاستو نخواستیم این توپ ما رو بدین بازی کنیم دلمون وا شه یه توپ دارم قلقلیه (البته این یکی خربزه ایه) ...
7 مهر 1390

فرشته من

این روزا وقتی که خوابی خوب نگات میکنم مثل فرشته ها پاک و معصومی .امیدوارم که تا همیشه همینطوری پاک بمونی عزیزم. نمیدونم تا حالا که پنج ماهه شدی فهمیدی که مامان چقدر دوست داره یا که هنوز زوده که بفهمی.اما میخوام بدونی اگه نفس میکشم اگه امیدی واسه زندگی کردن دارم فقط و فقط به امید دیدن اینده درخشان تو پسرم.روزی که ببینم جون رشید و برومندی شدی و پله های ترقی رو یکی بعد دیگری طی میکنی .یعنی تا اون موقع من زندم....این روزا که دلم خیلی گرفته فقط صدای خنده های تو که مرهم دل شکستمه از این بابت خیلی ازت ممنونم فرشته من.مگه میشه ادم تو چند قدمیش یه فرشته باشه و دلشکسته باشه نه این عین ناشکریه خدایا منو ببخش...... تو اومدی و منو لایق مادر بودن ک...
3 مهر 1390

ختنه سورون

٢٩/٠٦/١٣٩٠ ساعت ٦:٣٠ بعد از ظهر بردیمت کلینیک دکتر موسوی برای انجام عمل ختنه. یه خرده درد داشت چون وقتی اولش از حلقه استفاده کرد بعد از ٢٠ دقیقه حلقه رو پس زدی و دکتر مجبور شد از روش سنتی و بخیه استفاده کنه. با اینحال شب هیچ دردی نداشتی و راحت خوابیدی.
2 مهر 1390

بدون عنوان

چهارده روزت بود که فهمیدیم زردی گرفتی. فورا بردیمیت بیمارستان و دکتر گفت که باید بستری بشی. بابایی یزد بود و خبر نداشت. روز دومی که بستری شدی بابایی فهمید و اومد تهران. خیلی نگرانت بودیم. چونکه علاوه بر زردی تداخل خونی باعث لیز شدن گلوبولات شده بود (گروه خونی من منفی و تو مثبت بودی).بعد از سه ر وز از بیمارستان مرخص شدی و آوردیمت خونه. تقریبا هفته ای یکبار ازت آزمایش خون میگرفتن تا از روند بهبودت مطمئن بشن. تقریبا چهل روزت بود که کاملا خوب شده بودی  و یکماه و نیم نگرانی ما تموم شد. حالا که از سلامتت مطمئن شده بودیم همراه بابایی برگشتیم یزد و برای اولین بار سه نفری توی خونه خودمون بودیم.حالا دیگه توی خونه تنها نیستم یه مرد ...
28 شهريور 1390